Tag: رمان دست زد به باسنم

  • دست به باسنم زد

    دست به باسنم زد انباری – آفتاب 22 ژوئن 2008 … جباری با کف دستش روی باسنم زد و گفت : برو طرف دیوار … گفتم : تو همسن … مثل آدمی که به رکوع رفته باشد ایستاده بودم و دست هایم روی دیوار بود. امشب دوست شوهرم با خانمش مهمونمون بودن….نمیدونم چجوری بگم…! صفحه…